سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ساده همچون آینه

زندگی مقام معظم رهبری آیت الله خامنه ای، بسیار ساده و در پایین ترین سطح و با کم ترین امکانات می باشد.
معظم لَه مانند معمولی ترین افراد جامعه زندگی می‌کنند. ما زمانی خدمت ایشان رفتیم و از آقا درخواست نمودیم تا اجازه بفرمایند از داخل منزلشان و وضیعت زندگیشان فیلم‌برداری کنیم، تامردم وضیعت زندگی رهبر خود را ببینند و بفهمند که ایشان چگونه زندگی می کنند. آقا فرمودند: «اگر شمابخواهید زندگی مرا نشان بدهید می ترسم خیلی‌ها باور نکنند.» 

راوی: سید علی اکبر حسینی 
http://www.tebyan.net/social/house_family/partners/aftermarriage



کلمات کلیدی : امام خامنه‌ای

غذای بیت المال

یک روز مهمان مقام معظم رهبری بودم . سفره را که گستردند ، فرزند ایشان نیز نشسته بـود . آیت الله خامنه ای به وی نگاهی کردند و فرمودند : « پاشو برو ! » من خدمت ایشان عرض کردم : اجازه بفرمایید آقازاده هم باشند ؛ من از او خواستم که با هم باشیم . آقا فرمودند : « ایـن غـذا مـال بیـت المال است ، شما هم مهمان بیت المال هستید . برای بچه ها جایز نیست که بر سر این سفره بنشینند . آنها به منزل بروند و از غذای خانه بخورند » من در آن لحظه فهمیدم که خداوند چرا این همه عزت به حضرت آقا داده است . 

راوی: آیت‌الله جوادی آملی
منبع: http://www.tebyan.net/social/house_family/partners/aftermarriage/2009/6/4/93368.html



کلمات کلیدی : امام خامنه‌ای

دلنوشته ای برای او

در دنیای وبلاگهای رنگارنگ که یکی عاشقونه می‌نویسه و یکی عارفونه، یکی سیاسی و یکی فرهنگی و مذهبی، همه وبلاگ نویسها دوست دارند مطلبی که می‌نویسند مورد پسند خواننده واقع بشه و برایش کامنت بذارند که: «آفرین صد آفرین! چه مطلب جالب و زیبایی بود، استفاده کردیم.» همه جور آدم به وبلاگ من سر می زنند: زن، مرد، دختر، پسر ...
ولی من خیلی خیلی دوست دارم یک بار هم که شده او به وبلاگم سر بزند. او که قلبم برایش به تپش می‌افتد. او که نگاه قشنگش دل هر جوانی را می‌رباید. ای خدا، چی می‌شد اگه فقط یک بار او به من سر می‌زد، فقط یک بار.
از خودم می‌پرسم اگر روزی او به وبلاگم سر بزند از کدام مطلب بیشتر خوشش می‌آید؟ آن مطلبی که علمی تر است؟ نه گمان نکنم چرا که او خودش آخر این حرفهاست. آن مطلبی که عاشقانه تر است؟ بعید می‌دانم. شاید آن مطلبی که میزان اخلاصش هنگام نوشتن بیشتر باشد. ... شاید ...

می‌گویند: «وقتی ابراهیم (علیه السلام) را در آتش انداخته بودند، یک پرنده مدام دهان کوچکش را پر از آب می‌کرد و بر روی آتش می‌ریخت تا اینکه آتش کمی سردتر شود.
ابراهیم (علیه السلام) به او گفت: ای پرنده! این آب دهان تو چه ارزشی دارد در مقابل این همه آتش؟
پرنده کوچک گفت: من فقط بدین وسیله می توانم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم.»

آقاجان، عزیز دل زهرا (سلام الله علیها)، نمی دانم اگر در این دنیای پر هیاهوی وبلاگها گذرت به وبلاگ من افتاد آیا از آن خرسند می‌شوی یا نه؟ از کدام مطلبم بیشتر خوشت می‌آید؟ کدام را بیشتر می‌پسندی؟
آقای من، شرمنده ام اگر در راه تو قدم و قلم نزدم. می دانم تمام این مطالب در مقابل آن همه آتش گناه من ارزشی ندارد. اما من فقط با این وسیله می‌خواهم عقیده و علاقه و ایمانم را به شما ابراز کنم.
و من باز با خدای خود نجوا می‌کنم که ای خدای من، چی می شد اگه فقط یکبار او به من سر می‌زد، فقط یکبار.

البته ایشان همیشه و همه جا ناظر بر ما و اعمالمان هستند. این مطلب تنها دلنوشته ای برای اوست.

منبع: صدای سکوت - http://www.sedayesokoot7.blogfa.com



کلمات کلیدی : دلنوشته، اهل بیت (علیهم السلام)

میگم عاشقم، اما خودم بهتر میدونم که نالایقم

میگم عاشقم، اما خودم بهتر می‌دونم که نالایقم،
کدوم عاشقی؟ من که همیشه برای تو آینه ی دقم، کجا عاشقم؟
میگم مجنونم، ولی نماز اول وقتمو نمیخونم، میگم مجنونم.
میگم مدیونم، اما یه عکس شهید نیست رو دیوار خونم، کجا مجنونم؟
میگم علقمه و غافلم از غربت اروند، شرمنده نشدم از پلاک و چفیه و سر بند.

امر به معروف این روزا فدای آزادی شده،
کسی به فکر مهدی نیست نبودنش عادی شده.
واحسرتا جامونده ام از شهدا.

غریب ارباب، همش به ما گفتن که هستی تشنه‌ی آب،
نه به اون خدا، هل من ناصر تو میگه که هستی تشنه‌ی جواب، غریب ارباب.
گرچه بدم، حالا که برگشتم پیش تو نکن ردم،
پشیمونم، از همه اون نفس هایی که بی تو زدم، گرچه بدم.
من که عمری آقا، پای سفرت روزی مو خوردم،
داده ای آبرو، اما من چی، آبرو بردم.
این قدر نپرسیم از عباس برات پابوسی چی شد؟
جواب آقا رو بدیم؛ غیرت ناموسی چی شد؟
واحسرتا جامونده ام از شهدا.

امون بده لیلای من، یک خبری به مجنون بده،
سامون بده، من که مردم، کربلاتو نشون بده.
دنیای من، اللهم اجعل محیا، محیای من،
ای وای من، من واسه تو گریه میکنم، تو برای من.
مگه من چی دارم که بریزم آقا جون زیر پات،
به جز این دلی که باز دوباره خیلی تنگه برات.

می‌خوام صدات کنم حسین، اما خجالت می‌کشم.



کلمات کلیدی : دلنوشته
<      1   2   3